بهگزارش سفرنیوز، «زره حدوده سیستان است. طولش سی فرسنگ است و عرضش شش فرسنگ. آب هیرمند و آب فَرَه درو میریزد.» شاید اگر حمدالله مستوفی، بهجای زیستن در قرن هشتم هجری، همعصر ما بود درباره دریاچه زره (هامون، کیانسیه) چنین مینوشت: «هامون در 30کیلومتری جنوبغرب زابل، همان دریاچهای است که روزگاری رستم سوار بر سیمرغ بهسوی آن میرود تا برسد به رُستنگاه درخت گزی که از آن تیری بسازد و در نبرد با اسفندیار بر چشم او بیفکند. هامون امروز، بهعنوان دوازدهمین ذخیرهگاه زیستکره ایران که در یونسکو بهثبت رسیده، با بحران کمآبی روبهروست.»
زابل شهر اسطورهها
اما زابل؛ این شهر در همان ابتدا با میدان ورودی و مجسمه یعقوب لیث صفار (رادمان پور ماهک)، ساخته دستان هنرمند استاد ابوالحسنخان صدیقی، بهاستقبال میهمانان میآید تا تاریخ سرزمین سیستان را بهرخ بکشد. یعقوب لیث سلسله صفاریان را در سیستان بنیان گذاشت و زرنج (در افغانستان کنونی) را مرکز حکومت خود قرار داد. او بهدلیل امرارمعاش ازطریق مسگری به «صفار» معروف شده بود. پس از فروپاشی سلسله ساسانیان، او نخستین شهریار ایرانی است. او در احیای زبان فارسی کوشید و در طول حکومت خود تمامقد در برابر حکومت عباسیان ایستادگی کرد و آنها را تا مرز شکست پیش برد، اما بهناگاه دچار بیماری شد؛ بااینحال، تا آخرین لحظه حیاتش در بستر بیماری، پیشنهاد صلح خلیفه عباسی را نپذیرفت و به او اعتماد نکرد.
تاریخ زابل فقط با یعقوب لیث پیوند ندارد. اگر در جاده بهسوی کوه خواجه و دریاچه هامون پیش بروید، اسطورهها یکییکی به سراغتان میآیند. هامون (دریاچه زره، کیانسیه) همان دریاچهای است که ايزد «نيريوسنگ» بههمراه 9999 فَروَهَر در آن از نطفه زرتشت نگهداری میكنند تا در زمان موعود دختری با آبتنی در هامون از این نطفه باردار شود و سوشیانس (منجی) بهدنیا آید و وعدههای زرتشت را محقق کند؛ همان دریاچهای که افراسیاب برای فرار از کیخسرو از آن میگذرد تا به گنگدژ پناه ببرد. او بهدنبال فر کیانی است و برای رسیدن به این خواسته سه بار تن به آب میسپارد، اما نتیجهای حاصل نمیشود.
هرچه باشد، فر کیانی از آنِ کسی است که خاستگاه شهریاری او، بهقول ابراهیم پورداوود (ایرانشناس و اوستاشناس)، محل ریختن رودخانه هیرمند به هامون باشد، همانجا که کوه اوشیدم (خواجه) سر بر آسمان کشیده و افراسیاب بینصیب از این فر است، حتی اگر هزار چشمه آب و آب رود هیرمند و 70 رودخانه قابل کشتیرانی را در هامون جاری سازد و مردمانی را بر کنار آن سکونت دهد. بههرحال، افراسیاب دشمن ایرانیان است و رستم دستان با او نبردها میکند و کیخسرو شر او را از سر ایرانیان کم میکند.
به کوه خواجه که نزدیک میشوید، میبینید که درختچههای سبز در آب هامون شناورند، اما آنسوی جاده چادرهای عشایر بر ادامه بستر خشک هامون برپا شده است. از 20 اقامتگاه بومگردی استان، 5 اقامتگاه در اطراف کوه خواجه است، در بین همین چادرهای عشایر. بعید بهنظر میرسد که مسافر نوروزی به سیستان سفر کند و بتواند دل از کوه خواجه و هامون بکند.
مجموعه باستانی کوه خواجه، در هنگام پرآبی دریاچه هامون، بهصورت جزیره در میان آن خودنمایی میکند. هنوز هم این دریاچه با آب کم در کار افسونگری است. شاید این سرزمین را سیمرغی دیگر باید تا با آتش زدن پرهایش راهی نشان دهد که روزهای پرآبی و رونق به هامون بازگردد.
روح باطنی یک کوه
روبهروی هامون کوهی قامت برافراشته است. گویی پاها توان دیگری مییابد تا روح جستوجوگر آدمی را با بالا رفتن از کمرکش کوه خواجه و گشتن در دالانها به کهندژ برساند و از آنجا چشم به هامون بدوزد و گوش به نجوای اسطورهها و افسونها بسپارد.
کوروش محمدخانی ــ باستانشناس و استاد دانشگاه شهید بهشتی ــ با اشاره به «اوشیدا»، نام قدیم کوه خواجه، توضیح میدهد: «براساس پژوهشهای هرتسفلد (باستانشناس آلمانی)، اوشیدا نشأتگرفته از ”اوش“ بهمعنای روح باطنی یا هوش یا عقل است و در زبانهای هندواروپایی منسوب به گوش است و اوشیدا ممکن است بهمعنی کوه سحرگاهی یا کوه باطنی باشد که تقریباً برابر با کوه وحی است. این کوه یکی از 2244 کوهی است که در یسنا از آنها نام برده شده و جنبه قدسی پیدا کردهاند؛ زیرا سوشیانا (سوشیانس) که در آیین مزدیسنا حکم ناجی را دارد، از آنجا ظهور میکند و بهعبارتی، جشنهای نوروز کوه خواجه که هرتسفلد به آن اشاره دارد شاید ریشه در زمانهای کهنی داشته باشد که زرتشتیان در انتظار سوشیانس در اطراف این کوه جمع میشدهاند.»
تختجمشید گلین در میان هامون
هر گوشه از این کوه رمز و رازی دارد. دیوارههای کهندژ، که از آن میتوان با عنوان ”تختجمشید گِلین“ یاد کرد، همه از چینه و تودههای گِلی ساخته شده و آجر در آن بهکار نرفته است. دیوار حصار دفاعی شهر از پایین کوه آغاز میشود و تا بالای آن میرسد. در نیمههای راه، ساختمان کاخ و آتشکده قرار گرفته است که در داخل دیوار دیگری محصور شدهاند.
کهندژ (قلعه کافرون) از مهمترین بناهای دوره اشکانی و ساسانی در ایران باستان است. نقاشیها، گچبریها و نقوش برجسته گلین (متعلق به دوران ساسانی که بر اثر فرسایش طبیعی درخطر نابودی کامل است) از شاخصترین عناصر و تزیینات معماری دوران اشکانی و ساسانی هستند. بهجز این بنا، در مجموعه کوه خواجه، آثاری از دوران پارینهسنگی، اشکانی، ساسانی و اسلامی وجود دارد که اهمیت این مجموعه را دوچندان میکند. حاصل تلاش باستانشناسان در طول این سالها نشان میدهد که نقاشیهای کهندژ ﺟﺰو اوﻟﻴﻦ نقاشی دوران اﺷﻜﺎنی در اﻳﺮان اﺳﺖ و ﻧﻘﻮش برجسته ﮔﻠﻴﻦ در اﻳﻦ ﺑﻨﺎ هم ﻣﻨﺤﺼﺮﺑﻪﻓﺮدند.
همه کاوشگران کوه خواجه
شاید نخستین بار که باستانشناس مجاریالاصل انگلیسی، اورل اشتاین، در سال 1915 میلادی قدم در این مجموعه نهاد، نمیدانست پس از او پای باستانشناس مشهور آلمانی ارنست هرتسفلد هم به اینجا باز میشود. بعدها ایتالیاییها، از جیورجیو گولینی تا لوکا ماریانی و دومنیکو فاسنا و ترودی کاوامی هم دل در گرو شگفتیهای این مجموعه میسپارند. باستانشناسان ایرانی هم از قافله عقب نماندند: مرحوم سیدمحمود موسوی در سالهای 71-72 در این مجموعه کاوش کرد و سیدمنصور سیدسجادی در سال 1376 بقایای نقاشی دیواری چهره یک مرد را یافت. کوروش محمدخانی هم در سال 88 به بررسی در این محوطه پرداخت.
نقاشیهای اشکانی: سرگردان در اقیانوس هند و موزه برلین
داستان نقاشیهای کهندژ کوه خواجه که ردپای هنر تزئینی یونانی در آن دیده میشود هم بس غریب است. در نزدیکی آتشکده و دروازه شمالی، دهلیز و راهرویی وجود داشته که از آن با عنوان «تالار» یا «گالری» یاد میشود و روی آن با دیوارهای پوشانده شده بوده است. در کاوشهای باستانشناختی با برداشتن دیوارهها به نقاشیهای دیواری دوره اشکانی دست یافتند: یکی مزین به گل و برگ و گیاه است و دیگری نقش ایزد بالدار عشق یونانی (اروس) سوار بر اسب را بر سینه خود جای داده است؛ بر دیوارهای هم نقش شخصی که پشت پلنگ سوار شده بهتصویر کشیده شده است. بندبازی که روی سرش ایستاده و گروهی که مشغول نواختن آلات موسیقی و رقص هستند، ایزدبانو، شاه و شاهبانو بخشهای دیگری از این نقاشیها هستند که هیچکدام در کهندژ نیستند؟!
اما سرنوشت این نقاشیها چیست؟ برخی معتقدند هرتسفلد نقاشیها را با خود به موزه برلین برد و در جنگ جهانی این نقاشیها از بین رفت. گروهی هم سخن از غرق شدن نقاشیها در آبهای اقیانوس هند بهمیان میآورند.
محمدخانی در این باره میگوید: «هرتسفلد برای کمپانی هند شرقی کار میکرد. او در سالهای 1925-1929 میلادی نقاشیهای دیواری کشفشده در کهندژ را پاکسازی کرد و از دیوار پایین آورد. هرتسفلد میخواست نقاشیها را با خود به هند و از آنجا به آلمان ببرد که دو قطعه از آنها با کشتی در اقیانوس هند غرق میشود. خوشبختانه این باستانشناس آلمانی در کتاب «کوه خواجه در شرق باستان» شرح تمام نقوش منتقلکردهاش را از این کوه نوشته است؛ اما دو قطعه از این نقاشیها در موزه متروپولیتن نیویورک است و دو قطعه از آن هم در موزه ملی ایران است که خانم ترودی کاوامی ایتالیایی تحقیقاتی بر روی آنها انجام داده است، اما از سرنوشت نقاشیهای موجود در موزه برلین هیچ اطلاعی در دست نیست.»
مسیح میآید
شاید جالب باشد بدانیم که نقاشی سه مغ ایرانی هم روی این دیوارهها پیدا شده که برای مسیحیان بسیار حائز اهمیت است. اسامی این مغان «گاسپار»، «ملیکور» و «بالتازار» است که ازطریق غیبگوییهای کهن همواره انتظار طلوع ستارههایی را داشتند که زمان و مکان تولد مسیح(ع) را به آنها بشارت دهد. آنها هرساله پس از فصل کوبیدن غلات، یعنی دو هفته پس از نوروز در کوه خواجه، خاموش بهانتظار مینشستند تا ستارهها راهنماییشان کنند.
هرتسفلد یکی از آنها را با پادشاه اشکانی بخش شرقی ایران، یعنی گوندوفار، و درنهایت، رستم دستان مطابق دانسته. نقش او در میان نقوش دیواری کوه خواجه همراه نقش دو پادشاه یا مغ دیگر پیدا شده است. کوه خواجه برای مسیحیان هم مقدس است.
نقشبرجستههای گلین چشم انتظار مرمتاند
کوه خواجه از اهمیت زیادی برخوردار است، اما تاکنون مستندنگاری کاملی روی آن انجام نشده است. از سویی تاکنون اقدامی برای گِلبرجستهها انجام نشده است. این گِلبرجستهها مزین به نقوش سه سوار باهم و یک سوار در قسمت دیگر است. از آنجا که این آثار منحصربهفردند، مرمتگران بهخود اجازه ندادهاند که به مرمت بیبرنامه آنها بپردازند، اما حال این آثار چندان خوب نیست. اکنون خبر میرسد که گروه سهنفره مهندسان و باستانشناسان ایتالیایی مستندنگاری منطقه کوه خواجه را آغاز کردهاند.
اقدامات این گروه شامل تهیه نقشه اسکن لیزر بخشی از کهندژ محوطه کوه خواجه و انجام فتوگرامتری در آن محدوده است.
طبق برنامهریزی صورتگرفته، این گروه در فصل بعدی کاری، عملیات تکمیل و ترمیم مجموعه کهندژ را آغاز خواهند کرد. حال باید دید با بودجه 100میلیون تومانی کل مجموعه چه اقدامی میتوان برای این گِلبرجستهها انجام داد.
اما اینها تنها مشکلات این مجموعه نیست. وجود یک سایت نظامی در کوه، احداث سازهای برای فعالیتهای محیطزیست و ساخت جادهای که این امکان را فراهم میکند تا گردشگران با خودرو خودشان را به بالا برسانند و از روی قبور اشکانی با وسائط نقلیه رد شوند، فهرست دیگری از مشکلات این مجموعه باستانی است.
آرامگاهی بر بلندای کوه
کمی بالاتر از آتشکده و دهلیزها قبور اشکانی را میتوان دید. اگر همت کنید و از کوه بالا بروید، به آرامگاه خواجه غلطان میرسید. از آنجا کوه خواجه و دشت هامون ابهتی دیگر دارد. این زیارتگاه نزد مردم سیستان مقدسترین زیارتگاه منطقه محسوب میشود. از این بنا هیچ کتیبهای باقی نمانده و در متون تاریخی تنها موردی که از این زیارتگاه یاد کرده کتاب احیاءالملوک ملکشاه سیستانی است که آن را مقبره برادر دانیال نبی میداند؛ اما درحالحاضر نوشتهای در داخل مقبره نصب است که آرامگاه را متعلق به خواجه مهدی، فرزند خادمی از نوادگان محمد حنفیه، معرفی میکند.
هنگامی که از کوه خواجه پایین میآیید، دلتان را در دالانها و تالارها و دهلیزهای کهندژ جا میگذارید. آخر اینجا سیستان است، زادگاه اسطورههای ایرانزمین.