به گزارش خطوط پروازی،سیلویا دختری نروژی-آمریکایی است که اقامت هردوی این کشورها را دارد. او به مردم میگوید که اهل نروژ است اما در واقع در آمریکا به دنیا آمده و بیشتر آمریکایی به حساب میآید. یکی از علاقهمندیهای اصلی سیلویا سفر است، بهخصوص سفرهایی که هیجانانگیز و ماجراجویانه باشند. او تا به حال به برخی از کشورهای آسیایی از جمله ایران سفر کردهاست. چندی پیش مروری کردیم بر ماجرای سفر سیلویا به ایران . اینبار او به افغانستان رفته است و ماجرای این سفر جالبش را منتشر کرده که در ادامه به آن میپردازیم و بیشتر با نظرات او دربارهی افغانستان و چالشهایش آشنا میشویم. از اینجا تا انتهای مطلب همهچیز را از زبان سیلویا بیان خواهیم کرد.
ساعت 10 صبح مرز اشکاشم
ساعت 10 صبح مرز اشکاشم- شهری در افغانستان- بودیم. مرزبان که یک اسلحه هم به دست داشت، از ما پرسید که آیا میتوانید روسی صحبت کنید؟ ما گفتیم که فقط کمی روسی میدانیم. با چند کلمه و به سختی متوجه شدیم که پاسپورتهایمان را میگیرند و در مرز تاجیکستان دوباره به ما برمیگردانند. پس چارهای نداشتیم جز این که پاسپورتهایمان را به مرزبان بدهیم...
ناگهان موضوع مهمی به ذهنم رسید. از مرزبان پرسیدم که من حتما باید به مرز تاجیکستان بروم یا دوباره باید به همینجا برگردم؟ ادامه دادم که: من میخواهم مدت زیادی در افغانستان بمانم، شاید از نظر شما این کار احمقانه به نظر برسد. میدانم که مرز تاجیکستان امن است اما من دوست دارم مردم افغانستان را ببینم و به نظرم چیزی به عنوان مردم ترسناک وجود ندارد.
اگر راستش را بخواهید من به طور قطع تصمیم نداشتم که به افغانستان بروم اما دیگر آنجا بودم. گردشگران زیادی به تاجیکستان میروند، به همین خاطر اطلاعات بیشتری دربارهی این کشور داشتم و میدانستم کمی دورتر، روستایی وجود دارد که در بازار محلی آن، افغانستانیها کالاهایشان را میفروشند. این بازار درست در مرز تاجیکستان و افغانستان است؛ پس من و همراهانم (دنیل و ساشا) به سمت بازار حرکت کردیم.
روستای واخان
بازار مرزی افغانستان درست لب مرز و در کنار رود پنج برپا میشود. پس از اشکاشم خارج شدیم و اتومبیلی کرایه کردیم که رانندهاش اهل خاروغ –شهری در تاجیکستان- بود، او ما را به سمت روستای واخان برد. این روستا بین کوهستانهای تاجیکستان و افغانستان قرار دارد. در یکی از توقفهای بین راهیمان از چند بکپکر شنیدیم که از طبیعت و زیباییهای واخان تعریف میکنند این حرفها ما را راغبتر کرد که روستا را از نزدیک ببینیم حالا اگر بازار مرزی را هم پیدا نکردیم، اهمیتی ندارد.
در راه از روستایی در اطراف اشکاشم هم دیدن کردیم، تا آن زمان فکر میکردم که تاجیکستان خیلی زیبا و رویاییست اما آنجا بود که فهمیدم روستاهای افغانستان هم فوقالعاده هستند و عشقم به این دو کشور دوچندان شد.
در روستایی به نام اسکینگ (asking) اقامت کردیم، اسم این روستا روسی بود. از این که خیلی راحت میشد یک خانه برای اقامت پیدا کرد، خوشحال بودم. صبح روز بعد دوباره حرکتمان را آغاز کردیم و از اشکاشم خارج شدیم.
بازار مرزی افغانستان
این بازار مرزی در واقع جایی برای مردم افغانستان و تاجیک است که کنار هم جمع شده و کالاهایشان را بفروشند یا اجناس مورد نیازشان را بخرند. بیشتر اشیایی که در بازار وجود داشت پوشاک ارزان قیمت بودند یا کالاهایی که از چین به آنجا صادر شده بودند.
اغلب فروشندهها افغانستانی بودند و تاجیکها کالاها را میخریدند. یکی از اجناس عجیبی که دیدم بیسکوییتهای انرژیزای ژاپنی بود. فکر میکنم ژاپنیها تصورش را هم نکنند که بیسکوییتهای مقوی آنها در این بازار به فروش برسند.
باید اعتراف کنم که چون در آمریکا بزرگ شدم، تصور خوبی از افغانستانیها نداشتم و به دلیل تبلیغات، کمی نگران امنیتمان بودیم. مثلا یکبار دوستم به طنابی که دور گردن یکی از مردان افغانستانی بود، اشاره کرد و میشد ترس را در چشمانش دید. به همین دلیل وقتی از ما میپرسیدند که اهل کجا هستید، می گفتیم کانادا! اما بعد از یک ساعت قدم زدن در بازار و حرف زدن با مردم متوجه شدیم که آنها مردم مهربانی هستند. از این که با ما عکس بگیرند خوشحال میشدند یا دربارهی سنتها و جشنهایشان برایمان حرف میزدند. جالب اینکه در آخر متوجه شدیم که در حال صحبت کردن دربارهی جاستین بیبر با دو جوان هستیم. البته امروزه دیگر فرهنگ جهانی بر همهی کشورها حاکم شده و نباید از این اتفاقات تعجب کنیم.
نظر نهایی سیلیوا
من طی سفرهایم یاد گرفتم که وقتی مردم را از نزدیک و با صفات شخصیشان بشناسید، نظرتان راجع به آنها تغییر خواهد کرد. حتی اگر تصوراتمان دربارهی فرهنگهای مختلف فرق داشته باشد و هرکدام اهل کشور خاصی باشیم، باز هم در نهایت همه شبیه به هم هستیم. من باید به مرز افغانستان سفر میکردم تا صحت این موضوع را متوجه شوم اما باید بگویم که بله، مردم افغانستان هم شبیه به ما هستند.
به طور کلی باید بگویم که بازدید از بازار مرزی افغانستان، تجربهی جالبی بود. ما از این بازار خرید کردیم و البته پوست صورتهایمان هم به خاطر شدت آفتاب، دچار آفتابسوختگی شد. در آخر باید بگویم از این که ویزای افغانستان برای ما –شهروندان آمریکا- 200 دلار هزینه داشت، راضی نبودم؛ با این حال سفر طولانیتر به این کشور حتما در برنامههای آیندهی من قرار خواهد گرفت.