بازیگر ایتالیایی: بهترین کلاس بازیگری کف خیابان است
شنبه، 1 ارديبهشت 1397     ساعت: 14:35
خبرگزاری تسنیم: روز گذشته در لابی طبقه هفتم کاخ جشنواره جهانی فیلم فجر، فرانک نرو که برای عموم مخاطبان ایرانی با بازی در آثار اسپاگتی وسترن مشهور است، از دلایل سفرش به ایران، برنامه‌های کاری و خاطراتش با کارگردان‌های مشهور گفت. علت سفر به ایران تاکنون به ۱۰۰ کشور سفر کرده‌ام و نام ایران در فهرستم کم بود. هم اکنون سر فیلمی هستم که نیمی از آن در ایتالیا فیلمبرداری شده است و نیم دیگر آن هفه آینده در هاوانا فیلمبرداری می‌شود. من بازیگر و کارگردان و تهیه‌کننده‌ام و فکر می‌کنم خوش‌شانسم؛ چون فیلم‌های بسیاری کار کردم و اکنون از زمان جوانیم بیشتر فیلم کار می‌کنم. در سال پنج تا شش فیلم کار می‌کنم. در سال ۲۰۱۷ چهار فیلم آمریکایی، دو فیلم انگلیسی، یک فیلم در مجارستان و یک فیلم در ایتالیا کار کردم. محبوبیت جانگو من متعلق به زمان شون کانری و جمیز باند بودم. او فیلم‌های زیادی بازی کرد؛ ولی برای همه جیمز باند شد و برای من هم چنین اتفاقی افتاد. همه در دنیا مرا با جانگو می‌شناسند. فیلم جانگو بدون سرمایه تولید شد و در جا‌هایی حتی فیلمنامه نداشت. تارانتیو به سبک خودش جانگو را بازسازی کرد. در فیلم اصلی مستضعف‌ها مکزیکی‌ها هستند. در فیلم تارانتینو سیاه‌پوست‌ها مستضعف هستند. ۹۵ درصد قول می‌دهم که قسمت دیگری از جانگو ساخته می‌شود که عنوانش «جانگو زنده است» هست. فیلم توسط جان سنلیو نوشته شده است. در این ۲۵ سال اخیر بیشر آثارم را در خارج از ایتالیا ساختم. هر کشوری پیشنهادی به من می‌دهد کنجکاوم و به کشور‌های مختلف می‌روم تا ببینم آن‌ها به من چه می‌دهند. در آلمان و روسیه و چک و صربستان و برزیل و انگلستان و مجارستان و کانادا کار کرده‌ام. همانطور که فقط اسپاگتی در ایتالیا مزه خوبی می‌دهد هر کشوری فیلمش یک مزه‌ای می‌دهد. تفاوت فیلمسازی در آمریکا و ایتالیا به جانی کارسون درباره تفاوت کار در ایتالیا و آمریکا گفتم در آمریکا همیشه چند فیلم بزرگ هست که می‌گویند اکنون کدام بازیگر معروف است و آن را بیاوریم. کتاب معروفی را می‌خرند و البته گاهی فیلمنامه اورجینالی هم در کار است. بعد کارگردان را انتخاب می‌کنند که ۹۰ درصد با تولید موافق است. نباید تنها به آن چند کارگردان مولف، چون وودی آلن توجه کنید. هزار کارگردان دیگر همانند کارگر هستند. اگر وسط پروژه بین کارگردان و تهیه‌کننده دعوا شود این کارگردان است که اخراج می‌شود. در آمریکا برنامة‌ریزی بسیار دقیقی وجود دارد. ساعات همه چیز از صبحانه تا شام دقیق نوشته شده است. حتی وضعیت آب و هوایی نیز لحاظ می‌شود. یک صنعت واقعی است. در ایتالیا وضعیت متفاوت است. آنجا یک کارگردان می‌خواهد فیلم بسازد؛ پس پیش تهیه‌کننده می‌رود. تهیه‌کننده می‌گوید قصه فیلم را بگو و او قصه را تعریف می‌کند. او خودش بازیگر می‌شود. همه پلان‌ها را دارد. احساساتی می‌شود و تهیه‌کننده می‌گوید می‌سازیم. سرمایه کامل نیست؛ پس با اسپانیا و فرانسه تولید می‌کنیم. بعد به سراغ بازیگر می‌رویم. چون فرانک نرو گران است به سراغ بازیگر ارزان می‌روند. کارگردان هم با گروه خودش کار می‌کند. صدابردار سر راه بازیگر و فیلمبردار را می‌آورد. در ایتالیا فشار خون عوامل اول صبح پایین و کار سخت است. اول سیگار و صبحانه هست و تا یازده کاری انجام نمی‌شود. کوربیچی - کارگردان جانگو - همیشه دیر می‌رسید و بهانه‌ای داشت؛ اما همه چیز به شکل معجزه‌آسایی پیش می‌رود و در آخر روز همه چیز طبق برنامه انجام می‌شود. پروژه‌های ناتمام با فاسبیندر فاسبیندر قبل از کرل من می‌خواست در فیلم لولا بازی کنم و من به دلیل کار دیگری آن را رد کردم. فیلمنامه کرل را خواندم و شک داشتم. دستیار فاسبیندر از برلین زنگ زد و گفت: چند دقیقه و بعد گفت: فاسبیندر گرفتار است. من کار را قبول کردم و به برلین رفتم. از او پرسیدم شخصیت را چگونه می‌خواهی و گفت: هر جور صلاح می‌دانی انجام بده. یک کلمه با من حرف نزد. شیوه کارم را دوست داشتم. کنجکاو بودم آن روز چه شد که فاسبیندر حرف نزد و از دستیار پرسیدم. گفت: فاسبیندر مشروب زیادی خورده بود و به شدت عرق کرده بود و نمی‌توانست حرف بزند. فهمیدم خجالتی است. به خانه‌اش رفتم و فهمیدم چهل فیلم از کار‌های من را دارد. قبل از فیلم خودش با هم در فیلم دیگری بازی کردیم. در رستورانی او را دیدم و پیشش رفتم. از او خواستم با هم همکاری کنیم. به گارسون گفت: برایش یک دستمال بیاورد. روی دستمال با ماژیک نوشت راینر ورنر فاسبیندر و فرانکو نرو متعهد می‌شوند دو فیلم با یکدیگر کار کنند. هر دو امضا کردیم؛ اما متأسفانه آن اتفاق برایش رخ داد و درگذشت. کئوما و الگوی بازیگری باید کئوما ساخته شود و این کار را می‌کنم. قرار بود پارسال بسازم و تهیه‌کننده آلمانی کار که کار اول هم اثر اوست اصرار به ساختن دارد؛ ولی پول جور نمی‌شود. الگوی بازیگری من اسپنسر تریسی بود، چون ساده بود. چند سال بعد با لارنس اولیویه کار کردم که خیلی خوش‌شانس بودم. یک روز به من گفت: من او را یاد جوانیش می‌اندازم. می‌گفت: فیزیک بازل نقش قهرمان را مثل بازیگران آمریکایی دارم. آمریکایی‌ها می‌خواهند همیشه برنده باشند و اروپایی‌ها بازنده؛ اما باید سالی یک فیلم کار کنی و فیلم خوبی هم باشد. پس بازیگر باش و ریسک کن. مسیر سخت‌تری است و من همه سبکی را بازی کردم. من تنها بازیگر دنیا هستم که پرسونای اهالی سی کشور را بازی کردم. بازیگر باید کاریزما داشته باشد. مارلون براندو و دی‌کاپریو کاریزما دارند. در ایتالیا هر کسی که قیافه مظلوم یا خاکستری داشته باشد محبوب است. مخاطب اسپاگتی‌وسترن هر سبک فیلم مخاطب خودش را دارد. مخاطب وسترن را جوان‌ها و عموماً کارگر‌ها تشکیل می‌دادمد. علت موفقیت وسترن آن بود که کارگر تحت سلطه خودش را در قالب قهرمان می‌دید و می‌گفت: پیش ارباب می‌روم و می‌گویم هی ارباب آهنگ عوض شده. در قصه عاشقانه مخاطب زوج‌ها هستند. در فیلمی که با یک سگ همبازی بود مخاطبم کودکان بودند. تعدد آثار باعث شده است با مخاطب متنوعی مواجه باشم. دهه طلایی ایتالیا و ویروس تلویزیون دهه طلایی ایتالیا که از دهه ۵۰ تا ۷۰ بود دیگر برنمی‌گردد؛ چون تا تلویزیون هست نمی‌توانی فیلم بسازی مگر اینکه حق آنتن را داشته باشی. در تلویزیون مولف اخته می‌شود. تلویزیون سینما را خراب کرد. رفتن به سینما به معنی انتخاب و دیدن یک فیلم است و آخر سر تصمیم می‌گیری که از آن خوشت آمده یا نه. در تلویزیون بین ۸ تا ۱۰ که اوج پخش فیلم است پای تلفن و خوردن غذا و آروغ زدن فیلم را می‌بینند. هیچ احترامی به فیلم نمی‌گذراند. رفیقی به من زنگ زد که فیلمت را در تلویزیون دیدم. از او پرسیدم قصه‌اش چه بود و چیزی برای گفتن نداشت. تنها فایده تلویزیون آن است که اگر فیلمی را در سینما از دست داده‌ای می‌توانی چند ماه بعد آن را در تلویزیون ببینید. تازه آن هم آخر شب فیلم‌های خوب پخش می‌شود. کلاس بازیگری بهترین بازیگران دنیا از فقر و کف خیابان آمده‌اند. آنان برای بقا جنگیده و بازیگر شده‌اند. بهترین کلاس بازیگری کف خیابان است. شاید بعدش بشود کلاس رفت؛ اما بهترین مصالح را خیابان می‌دهد. اگر روزی اسکار را بردم آن را به تمام بازیگران زن و مرد جهانی تقدیم می‌کنم که با استعداد بودند و شانسی نداشتند. شابرول شطرنج‌باز و بونوئل ضدفرانکو با شابرول حال کردم. هنگام فیلمبرداری شطرنج بازی می‌کرد و مدام درباره غذا حرف می‌زد. بونوئول طنز سیاهی داشت. می‌گفتم من فرانک نرو هستم و او می‌گفت: تو نرو - به معنی سیاه - هستی. از ژنرال فرانگو بدش می‌آمد و برای همین فرانکو صدایم نمی‌کرد. بونوئل تنها کارگردانی بود که در فیلم‌هایش موسیقی نداشت. موسیقی یا ناقوس بود یا واق‌واق سگ. ویسکونتی دوست داشت با من کار کند و از من خواست به خانه‌اش بروم. من گفتم فقط در دفتر کارت قرار می‌گذارم. ‌ می‌شد با آنتونیونی کار کنم؛ ولی به خاطر تداخل برنامه‌ها نشد.